اسلایدر

داستان شماره 1082

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1082

 

زن پلنگ( طنز

تاجری ، زنی خوشگل داشت بنام زهره. عزم سفر کرد و برای زهره
لباس سفیدی خرید و ظرف پر از رنگ و نیل به خادم داد و گفت
هر وقت از زهره حرکت بدی سر زد، یک انگشت ،رنگ نیلی به او بزن
تا بعد از اومدنم ، از اعمالش با خبر شم
بعد از مدتی خادم به بازرگان نوشت

گر ز آمدن خواجه درنگی باشد
تا آمدنش زهره ، پلنگی باشد

[ جمعه 2 فروردين 1394برچسب:زن پلنگ, ] [ 11:22 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد